کاش من يک بچه آهو مي شدم
مي دويدم روز و شب در دشتها
توي کوه و دشت و صحرا روز و شب
مي دويدم تا که مي ديدم تو را
کاش روزي مي نشستي پيش من
مي کشيدي دست خود را بر سرم
شاد مي کردي مرا با خنده ات
دوست بودي با من و با خواهرم
چونکه روزي مادر م مي گفت تو
دوست بودي با من و با خواهرم
چونکه روزي مادر م مي گفت تو
دوست با يک بچه آهو بوده اي
خوش به حال بچه آهويي که تو
توي صحرا ضامن او بوده اي
پس بيا من بچه آهو مي شوم
توي صحرا ضامن او بوده اي
پس بيا من بچه آهو مي شوم
بچه آهويي که تنها مانده است
بچه آهويي که تنها و غريب
در ميان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بيا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
در ميان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بيا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پاي کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : محمدرضاطهرانی
تاریخ : جمعه 15 خرداد 1394
زمان : 13:54